نقد فیلم دستکش طلایی 2019 فاتح آکین (گذشتهی هونکا)
The Golden Glove
فیلم: دستکش طلایی
کارگردان: فاتح آکین
محصول 2019 آلمان
***
گذشتهی هونکا
پیام رنجبران
«دستکش طلایی» آخرین ساختهی «فاتح آکین» بر اساس یک ماجرای واقعی و داستان یک قاتل زنجیرهای است به نام «فریتز هونکا» که در دههی هفتاد آلمان میگذرد. این فیلم ترکیب عجیب و غریبی است از المانهایی چون «پوچیِ» حاکم بر سینمای «روی اندرسون» فیلمساز شاخص سوئدی و روابط منجمدِ مابین آدمها و لحن و طنز نیشدارش و همینطور قابهایی که سینمای او را به یاد میآورد؛ همچنین با گوشه چشمی به سینمای اکسپرسینویسم آلمان، بهویژه در «دفرمه» کردن و از ریخت انداختن کارکترهای داستان که «آکین» به این منظور بهطرز بسیار جالب توجهای از نقاشیهای «لوسین فروید» نیز الهام گرفته است؛ در این راستا او بدنهای برهنهای را نشان میدهد که زیر پوست و تودههای گوشتشان هیچ نشانی از وجود روح و روان ندارند؛ و در نهایت امر با از آنِ خود کردن این مولفهها و در کنار هم چیدنشان به نحو مطلوب، اثر قابل تامل و خاصی فراهم آورده است.
«دستکش طلایی» فیلمی تکاندهنده و دلخراش است که شوخی سرش نمیشود! اثری که هیچ نشانی از موضوعات و گفتمانهای غالب و سیاستهای روز در آن وجود ندارد؛ پارامترهایی که اغلب موجب میشود یک فیلم که حتی به لحاظ سینمایی کاملا بیارزش است، مورد ستایش قرار بگیرد؛ از اینرو نادیده انگاشتن و بیتوجهای کردن منتقدانی که سرگرم این حوزهاند، نسبت به این فیلم و حتی از سر جنگ درآمدن با آن، دور از انتظار نیست. منتقدانی که موضوعات و ایدئولوژی مطرح شده در اثر برایشان به مراتب بر کیفیت سینماییاش ارجحیت دارد؛ برای مثال امتیاز این فیلم در وبسایت «متاکریتیک» 28 است. مدعی نیستم که این فیلم، اثری تمام و کمال و بیاشکال است، اما این امتیاز در مورد آن واقعا بیانصافی است. گرچه مدتهاست امتیازهای این وبسایت از بسکه در جهت سیاستهای روز و گفتمانهای غالب پیش میرود دیگر قابل اعتنا نیست. این رفتار در مورد شاهکار متاخر «لارس فونتریه»، «خانهای که جک ساخت» نیز به نوعی دیگر پیش گرفته شد ولی با این تفاوت که «فونتریه» در آن فیلم و توسط همان اثر با همهی این منتقدان تسویه حساب جانانهای کرده، از اینرو واکنشهای آنها بیشتر قابل درک است. البته شخصیت اصلی فیلم «دستکش طلایی» بر خلاف «جک» در «خانهای...»، کارکتر پیچیدهای نیست، افزون بر این در آنجا «فونتریه» برای دست انداختن آن دسته از روانکاوان و روانشناسان که با گاردهای همیشه از پیش تعیین شدهای به سراغ آثار میآیند، آگاهانه کدهای اشتباهی را نیز به کار گرفته بود-آنهایی که به قولِ «ویتگنشتاین» انسان را به یک نظریه تقلیل میدهند-و صرفاً در جهت تایید آرای خودشان آنچه را که میخواهند از اثر بیرون میکشند(که بسیاری نیز در دامِ فونتریه افتادهاند). اما «فریتز هونکا» کارکتری است که از قضا باب دندان روانکاوانی است که قصد تشخیص بیماری دارند البته با این مشکل که اغلب بعد از بهوقوع پیوستن حوادث تلخ دست به تحلیل آن شخصیت میزنند و فلان و بهمان مورد را از علائم بیماری فرد و علت وقوع جنایت میدانند، اما قبل از آن اگر شبانهروز با فرد مذکور سر کنند، چیزی از درونیات او درنمییابند. بوی گندی که در این فیلم میپیچد بیش از آنکه از لاشههای گندیدهای که توسط «هونکا» در خانهاش پنهان شده یا از رفتارهای او باشد، برخاسته از کراهت جامعه و آدمیزادگان پیرامون اوست. آدمهایی که یک فرد را به دلایلی از جمله «فرم چهره»اش به گوشهی انزوا طرد میکنند. بیگمان هیچکدام از رفتارهای سایر آدمها دلیل قانعکنندهای در اختیار یک فرد برای انجام جنایت قرار نمیدهد، و کارگردان نیز قصد توجیه این قتلها را نداشته و از «هونکا» صرفا به عنوان یک نشانه برای رساندن پیامش استفاده کرده است.(گرچه ما مد نظر داریم که همهی افراد شبیه هم نیستند و در موقعیتهای طردشدگی واکنشهای متفاوتی از سویشان رقم میخورد کما اینکه بارها اتفاق افتاده است). «فریتز هونکا» یادآور شخصیتهای مجموعه داستان «گفتوگو با مرد گنجهای» نوشتهی «ایان مکیوون» نیز هست. در آنجا هم شخصیتهایی وجود داشت که طرد شده، در حسرت مهروزی دیگران، و یا مورد آزار قرار گرفته بودند و از اینرو به عکسالعمل متقابل دست میزدند.(دلایلی که «هونکا» را به قتل وا میدارد، علتهایی اسرارآمیز یا دور از نظر نیست). این طرد شدگی و تحقیر مداوم منجر به این میشود که به مرور حس همدلی در این افراد از میان برود و قدرت درک شرایط، موقعیت و فهم احساسات طرف مقابل را از دست بدهند و در نهایت منجر به کینهای عمیق به شکل یک تودهی دردناک در وجودشان بشود. کینهای که وقتی وارد عمل میشود رفتارهای هولناک مربوط به خود را به اکران میگذارد. او صرفا قصد کشتن ندارد. حتی هدفش در بادی امر انتقام نیست. او مبارز میطلبد تا به قول «هایدگر»:«با بیارج کردن موضوع کینهجویی خود نسبت به آنچه بدینسان او را حقیر و زار کرده است احساس برتری کند؛ بدینسان حرمت خود را اعاده میکند. تنها حرمتی که ظاهراً شایستهی آن است. زیرا آنکه انتقام میجوید از آن دلآزرده شده است که ناکام شده و آزار دیده است». بدینسان وقتی در اواسط داستان «هونکا» توسط همکارش کمی تحویل گرفته میشود نمیتواند رفتار او را درک کند! چرا که ما پیشتر دیدهایم وقتی «هونکا» در میکدهی «دستکش طلایی» قصد داشت «دیگری» را به خود دعوت کند، پیرزن روسپی به او میگوید:«من حتی حاضر نیستم روی تو ادرار کنم». فیلمهای اروپایی اغلب عنصر «پیشداستان» شخصیتهای داستانیشان را زیاد جدی نمیگیرند و این شخصیتها معمولا فاقد آن هستند؛ فقدان گذشتهای که موجب میشود ما شخصیت داستان را بهتر بشناسیم. در این فیلم هم کارگردان آنقدرها روی این عنصر متمرکز نمیشود و گویا علاوه بر اینکه نمیخواسته توجه تماشاگر جز به صراحت حرفی که میخواهد بزند به چیز دیگری جلب شود، خیلی گذرا فقط به اینها بسنده میکند که «هونکا» فرزند خانوادهی شلوغ و نابسامانی بوده، پدرش کمونیست بوده و در اردوگاههای کار اجباری کشته شده است؛ سپس ما به نوعی طی داستان و توسط همان رفتارهایی که در میکده با «هونکا» انجام میشود شناختی نسبی از او به دست میآوریم و میتوانیم پیشینهاش را حدس بزنیم که حتی ممکن است کفایت کند. ولی کارگردان در همین راستا حربه هوشمندانه و حرکت موثر دیگری به دست داده که بسیار جالب توجه است و آن ساخت یک شخصیت فرعی است که به لحاظ چهره شباهت بسیاری به «هونکا» دارد. تو گویی که او نوجوانیِ «هونکا» است که در فیلم پرسه میزند. همان نوجوانی که توسط جامعهاش مورد تحقیر و خشونت قرار گرفته است. کما اینکه میبینیم آن افسر در توالت میکده چه رفتاری با او انجام میدهد. این گذشتهی «هونکا» است که ما حالا شاهدِ امروزش هستیم.
پینگار:
امتیاز فیلم در زمان نوشتن این متن ذکر شده است!
پیام رنجبران(وبلاگ سیناپس)