جهان جای بسیار خشمآلودی شده است. هرچه تماشا میکنی خون و خونریزی است و آدمهایی که گلوی یکدیگر را به نیش و فغان میدرند. گاه مجبوری از این صداها فاصله بگیری. همهچیز را ساکت کنی برای اینکه فقط صدای درون خودت را بشنوی. صدای آن احساس اطمینان را. صدای آن رامش جان را. صدای چشمههای کوهستان را. آنجا همیشه همهچیز امن است.