انتشار اثری تازه از جعفر شهری پس از دههها. قصۀ کودکان (علیمراد و بُز زنگولهبهشاخ)
این کتاب در سال ۱۳۳۷ به قلم زندهیاد جعفر شهری نوشته شده است؛ اثری که سالها در دل زمان آرام گرفته بود، تا اینکه در سال ۱۴۰۳ دستنوشتههایش به دست من رسید، برای بازخوانی، ویرایش و آمادهسازی برای انتشار.
من دلبستۀ نوشتههای جعفر شهریام. طی مدتی که روی دستنوشتههای او کار کردم، به نکات بسیاری برخوردم؛ نکاتی که نگاهم را به نویسندگی و معنای «نویسنده بودن» دگرگون کرد. شهری بیپروا و گویی ناخودآگاه مینویسد، اما هرچه داستان پیش میرود، سازهای بزرگ و دقیق شکل میگیرد ـ این را بهویژه در آثاری مثل «شکر تلخ» بهروشنی میتوان دید.
همچنین دریافتم که واژهها، بهمعنای دقیق کلمه، ابزار کار نویسندهاند. همانطور که نجار با اره و میخ و چکش سروکار دارد، نویسنده نیز با کلمه کار میکند ـ و درست به همان اندازه باید ابزارش را بشناسد و به نحوۀ کارکردشان مسلط باشد. نویسندۀ واقعی، کلمات را بیهوده بهکار نمیبرد؛ میخ را دقیقاً همانجا میکوبد که باید، و اره را همانجا به کار میگیرد که باید. این دقت و این شناخت، چیزیست که نویسندگان واقعی را از دیگر کسانی که مینویسند متمایز میکند. چنین ویژگیای کمیاب است؛ شاید در هر قرن، در هر کشور، تنها چند نفر بهراستی صاحب آن باشند...
کتاب قصۀ کودکان امسال برای نخستینبار منتشر شد. وقتی آن را در میان کتابهای تازهمنتشرشده دیدم، خوشحال شدم. این دومین اثریست که از مجموعه دستنوشتههای منتشرنشدۀ «جعفر شهری» بازخوانی و احیا کردهام. پیش از این، کتاب «سفر به انگلیس» را در سال ۱۴۰۲ آمادۀ چاپ کرده بودم.
در آینده، بیشتر دربارۀ تجربهام از بازخوانی آثار زندهیاد شهری خواهم نوشت...